هوا سرد بود.پیره زن گوشه ایی کز کرده بود و گهگاهی دستهایش را کنار چراغ گرم میکرد دلش فریاد میخواست اما کسی نه به او و نه به حرفهایش اهمیت نمی دادند فقط با خودش تکرار میکرد خدارو شکر مدت زیادی از عمر من باقی نمانده است.او همه چیز را به یاد داشت دیده بود که چطور کدخدا برای یاد دادن بدیهی ترین مسائل به مردم آبادی چقدر زحمت کشیده بود.دیده بود که چطور برای ساختنو آباد کردن ده.تلاش شده اکنون کدخدا رفته بود بیرونش کرده بودند و مردم رفتنش را جشن گرفته بودند شربتی را که جلویش گرفتند در جوی آب ریخت و زمزمه کرد هر کس به اندازه شربتی که می نوشد اشک خواهد ریخت .این شربت خوردن ندارد!پیرزن سالهاست که فوت کرده اما من همیشه فکر میکنم او چه میدید که آنهمه فرهیخته و دانشمند نمیدیدند!!
خدایا سرده این پایین
از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی بیا دست منو ها کن
ببین دستامو میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه
بگو گاهی که دلتنگم
از اون بالا تو میبینی
بگو گاهی که غمگینم
تو هم دلتنگ و غمگینی
کسی اینجا نمیبینه
که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته
زمین دار مکافاته
خدایا وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت
اگه میشه منم جا کن
خدایا سرده این پایین
درد که از حد فراتر رود بدن کرخت میشود و رنج بیشتر از توان که شود دیگر هیچ آوایی قدرت بیانش را ندارد پس فقط سکوت میکنیم.دنیا را به تماشا نشسته ام میخواهم ببینم کی صبر خداوند تمام میشودکسانی که میگویند از خوشیها بنویسم.خوشی را به من نشان دهید نامردم اگر برایش صفحه ها عاشق تنها...
ما را در سایت عاشق تنها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : وحید loveee بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت: 0:48